سخت، همچون شنا در عرض اقیانوس آرام!

سخت، همچون شنا در عرض اقیانوس آرام! به گزارش كنكور هنر ایسنا/مركزی كارل ماركس، فیلسوف مشهور آلمانی، یك قرن و نیم پیش گفته است: تا زمانی كه حتی یك كودك به سبب اینكه پدر و مادرش توان پرداخت هزینه های درس و كلاس را ندارند، از پرداختن به دانش و كسب مهارت بازبماند، رسیدن به مدارج عالی در علم، هنر و دیگر مهارت ها افتخاری ندارد.


مسئله رابطه میان آینده یك شخص و وضعیت مالی خانواده ای كه فرد در آن به دنیا می آید، از دوران باستان یكی از مسائل مورد بحث فیلسوفان بوده و بیشتر این بحث ها پیرامون مسئله آموزش و تحصیلات شكل گرفته است.
نظام آموزشی می تواند یكی از نقاط عطف بی عدالتی اجتماعی باشد. میزان ثروت خانواده تعیین كننده تحصیلاتی است كه شخص دریافت می كند و در نتیجه خانواده ای كه فرد در آن متولد می شود، جایگاه اجتماعی وی در آینده را تعیین خواهد كرد، به ویژه اینكه جامعه در این سال ها بخش بزرگی از شخصیت و هویت مردم را بر طبق مدرك تحصیلی ایشان می سنجد.
همه افراد شانس برابری برای رسیدن به درجات عالی اجتماعی ندارند. یك نفر در خاش به دنیا می آید و دیگری در زعفرانیه تهران متولد می شود؛ آن یكی در شیراز چشم به جهان می گشاید. این افراد مسیر یكسانی برای رسیدن به قله های موفقیت اجتماعی ندارند. مسیر یكی كوتاه است و مستقیم؛ به مانند رفتن تا سركوچه و مسیر آن دیگری مثل شنا كردن در عرض اقیانوس آرام.
كنكور، مدارس سمپاد، مدارس تیزهوشان و غیر انتفاعی و چندین و چند ساختار دیگر كه سالهاست نظام آموزشی ایران را شكل داده و در كنار موج سنگین مدرك گرایی سرنوشت دانش آموزان و خانواده های آنان را دستخوش تلاطم بسیار كرده و عادلانه بودن نظام آموزشی را زیر سوال برده اند و تقلایی كه خانواده ها در بهره بردن فرزندانشان از این ساختارهای عجیب متحمل می شوند، گاه این سوال را به ذهن متبادر می كند كه اساسا این حجم از دست و پا زدن و تقلای دانش آموزان در نظام آموزشی چه سود و چه ارزشی دارد و بقولی اصلا كه چی؟
دكتر الحسینی، جامعه شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه، به سوالات خبرنگار ایسنا پیرامون این مسائل پاسخ داد. شرح این مصاحبه را در این مجال می خوانید.
دانش آموز ۱۲ ساله در آزمون ورودی مدارس سمپاد قبول می شود و بر همین مبنا عنوان تیزهوش را از آن خود كرده و امكانات بیشتری در اختیار او قرار می گیرد؛ ولی وقتی دقیق تر نگاه می كنی درمی یابی بیشتر كودكانی كه در این مدارس تحصیل می كنند از خانواده های متوسط به بالا هستند و تعداد زیادی از فرزندان مسئولان و افراد مرفه در بین آنها دیده می شوند، به شكلی كه شاید در یك مدرسه سمپاد، خصوصا در شهرهای بزرگتر، حتی یك فرزند كارگر هم پیدا نشود! در چنین شرایطی آیا می توان گفت این بچه ها بهره هوشی بالاتری نسبت به همسن و سالان خود دارند؟
در كل به تعریفی كه از هوش ارائه می شود انتقاد دارم. تعریفی كه امروزه از هوش می شود اینست كه "باهوش كسی است كه بتواند خودرا با جامعه آداپته كند" در صورتیكه اگر بخواهیم هوش را بر این اساس تعریف نماییم باید بگوییم خیلی از دانشمندانی كه توانسته اند تغییراتی در ساختار علمی جهان ایجاد كنند، افراد كم هوشی هستند!
ساخت مدارس سمپاد در واقع بعنوان اقدامی برای جداسازی برخی بچه ها از دیگران و برچسب زدن به آنها كه با دیگران به این معنا كه با آنها فرق دارند، صورت گرفت. این اقدام خیانت بزرگی بود كه موجب شد خیلی از متخصصین و مهندسین آینده این مملكت همیشه در درون خود احساس كنند كه با دیگران متفاوت هستند.
در یكی از اخبار از قول یكی از مسئولان خواندم كه امسال از هر 4 دانشجوی پزشكی سه نفر سهمیه ای بوده است، یعنی كسی كه سهیمه ندارد تنها 25 درصد شانس آن را دارد كه در صورت تلاش بسیار وارد این رشته شود.
از طرفی بچه ها در مدارس چیزهایی را فرا می گیرند كه از نظر تجربه و تعامل در تعارض هستند. این بچه ها وقتی به ثمر می رسند تازه به این نتیجه می رسند كه آنچه آموخته اند در این كشور كاربردی ندارد، پس تصمیم می گیرند از این كشور بروند. یك خبرنگار عنوان می كرد كه بررسی آماری اش نشان میدهد 10 نفر اول كنكور 12 سال پیش هیچكدام در ایران نمانده اند و او نتوانسته بود آنها را در ایران پیدا كند.
در واقع از آنجاكه سرمایه گذاری علمی آموزشی كه انجام شده اصولی نبوده وقتی می خواهیم از این سرمایه گذاری ها نتیجه بگیریم متوجه می شویم كه فرد استفاده كننده از این آموزش ها هیچ تعهد و پیوندی با فرهنگ و تمدن خود ندارد، چونكه در این نظام آموزشی از ابتدا شرایطی را به وجود آورده ایم كه فردیت فرد تقویت شده و در عین حال هیچ پیوندی نیز با ارزش های اجتماعی پیدا نكرده است، بدین سبب بنظر می رسد این فعالیت ها بیشتر از اینكه زمینه ساز ایجاد رقابت بین دانش آموزان باشد، به صورتی ابزار طبقه بندی كردن و قشربندی كردن آنهاست.
خیلی از دانش آموزان سمپاد نه تنها تیزهوش محسوب نمی شوند، بلكه تحصیل در این مدارس موجب می شود فردگرایی در ایشان رشد كرده و در بزرگسالی هیچ پیوندی با ارزش های اجتماعی در خود حس نكنند و تعهدی نسبت به جامعه نداشته باشند و در واقع علم برای فارغ التحصیلان این مدارس صرفا تبدیل به ابزار كسب درآمد خواهد شد.
حذف كنكور سال هاست مطرح می شود، اگر كنكور حذف شود و سوابق تحصیلی بعنوان ابزار ارزشیابی برای ورود به دانشگاه مطرح شود باز هم باتوجه به مشكلات گفته شده در حوزه نظام آموزشی، به نظر نمی رسد عدالتی ایجاد شود، پس چه باید كرد تا عدالت آموزشی بواقع محقق شود؟
معمولا پیشرفت به صورت چندگانه صورت می گیرد. وقتی می گوییم كنكور بد است باید دید كنكور بر چه پایه ای به وجود آمده است. متاسفانه رویكرد ابزاری به علم درباب كنكور هم مصداق پیدا كرده است و شاهد می باشیم كه هم اكنون نرخ كلاس های كنكور به چند میلیون تومان در هر جلسه رسیده و طبیعتا همه افراد هم نمی توانند از این كلاس ها استفاده كنند.
از طرفی گاهی برای بهبود وضعیت آموزش، ارزشیابی كیفی مطرح و ارزشیابی كمی حذف می شود ولی اینكار بدون توجه و دقت به كاركردی بودن نظام آموزشی صورت می گیرد و به این مسئله توجه نمی گردد كه منظور از كیفی بودن آموزش این است كه بچه ها باید تعامل و گفتگو و عشق و دوست داشتن را بیاموزند و از این میان، زندگی كردن را فرا بگیرند، در واقع نیاز آنها به آموزش باید مورد توجه قرار بگیرد و وقتی تشنه فراگیری مفاهیم شدند، آموزش ببینند.
ولی متاسفانه رویكرد برخی معلمان در چنین سیستمی مبتنی بر درآمدزایی است و این رویكرد را به راحتی می توان از كلیدواژه هایی كه در زمان گفتگو با والدین بكار می برند فهمید. این كلیدواژه ها والدین را ترغیب می كند كه برای موفقیت فرزندانشان در علم آموزی پول خرج كنند.
در این شرایط باید پرسید تمام ارزش هایی كه موجب می شود امام راحل معلمی را شغل انبیا بداند كجاست. وقتی مشكلات آموزشی همچون ناآشنایی دانش آموزان ابتدایی با نحوه درست قلم به دست گرفتن یا نحوه درست نوشتن حروف را با معلمان مطرح می نماییم، توجیهات مختلفی می آورند و در نهایت متوجه می شوی كه آنها اصلا اطلاعی از شیوه های آموزش ندارند. در واقع نیاز به آموزش حذف شده و همه تلاش می كنند به هر شكل و به هر بهانه ای پول در بیاورند، پس جامعه تك بعدی شده و در این شرایط افراد ناشایسته ای رشد می كنند كه یا با منبع قدرت در تماس هستند یا منبع ثروت.
پیشرفت به ویژه در حوزه علوم انسانی باید به صورت درونزا در جامعه اتفاق بیفتد چونكه این علوم خمیرمایه و ملاتی هستند كه می توانند دیگر علوم را به یكدیگر متصل كرده و جامعه ایده آل را شكل بدهند، ولی ما علوم را از خارج وارد كرده و برمبنای آنها كشور را می سازیم، این مسئله در حوزه علوم پایه مشكلی ایجاد نمی كند و اتفاقا توسعه در بخش های مختلف را با استفاده از این علوم شاهد می باشیم، اما در حوزه علوم انسانی بدون توجه به نیازها و شرایط مان علوم را ترجمه كرده و وارد می نماییم بدون اینكه كاربردی برای ما داشته باشند.
در این شرایط، دانشجویان دائما می پرسند كه برای مثال نظریات علوم انسانی به چه درد می خورد، دلیل مطرح شدن این سوال اینست كه استاد نتوانسته شیوه تبیین نظری را به دانشجو بیاموزد بدین سبب دانشجو از فراگیری این نظریات لذتی نمی برد و گمان می كند كه آنها هیچ كاربردی برای او ندارند.
در چنین شرایطی ما در علوم پایه گسترش پیدا می نماییم ولی در علوم معرفتی، فلسفی و چگونه نگاه كردن و چگونه زیستن در این دنیا با مشكل مواجه می شویم. بر همین مبنا است كه چون هیچ اشتراكی بین دین و مابقی امور پیدا نمی نماییم، این دو را از هم جدا می نماییم در صورتیكه از طرفی هر دو را مهم می دانیم.
یكی از اساسی ترین سوالات داریوش شایگان( فیلسوف، نویسنده و شاعر ایرانی) اینست كه چرا ایرانیان در طول تاریخ باوجود تمام تحولاتی كه در كشورشان شاهد بوده اند از لحاظ نوسازی و مدرنیسم عقب ماندند و یكی از جواب های وی در این خصوص اینست كه بنیان های هویتی ما تناسبی با پیشرفت های مادی ما ندارد و این تعارض ها سبب شده پیشرفت مان درونزا، مستمر و محكم نباشد.
اصلا آیا درست است كه والدین اینقدر به این شیوه درس خواندن اهمیت بدهند؟ بخصوص در درس های ریاضی و علوم و... دوران ابتدایی؟
مسلما خیر. البته توجه به آموزش درست است ولی توجه به امور ذهنی و غیر عینی كه دانش آموزان هیچ مصداق و كاربردی در جامعه برای آن پیدا نمی كنند اصلا صحیح نیست.
بتازگی فرزند من امتحان اجتماعی داشت و مشغول حفظ كردن مطالب كتاب بود. او به شدت نگران بود كه چرا نمی تواند این مطالب را حفظ كند. یكی از مطالبی كه باید حفظ می كرد این بود كه وظایف ما در گروه چیست و پسر من نمی توانست آنرا دقیقا حفظ كند.
در واقع این دانش آموز نه درك می كند كه گروه چیست و نه می داند وظیفه متقابل به چه معناست، چونكه آموزش بدون تجربه و معنا و بدون ارتباط گرفتن با دیگران برای او رقم خورده در صورتیكه فراگیری این مهم باید به صورت تجربی صورت گیرد نه حفظ كردنی. با حفظ كردن صرف یك مفهوم هیچ فایده ای جز نمره برای دانش آموز حاصل نمی گردد.
یك نفر به درس خواندن علاقه دارد و دیگری خیر. چرا باید یك علاقه را ارزش حساب كنیم؟ چه فرقی میان علاقه به درس خواندن و علاقه به یك رنگ یا غذای خاص وجود دارد؟
هیچ تفاوتی ندارند. متاسفانه آموزش در كشور ما تبدیل به یك كالای لوكس شده و بر اساس نیازهای انسان نیست و وقتی چیزی به فرد ارائه شود درحالی كه هیچ نیازی به آن ندارد، آن چیز یك كالای لوكس شمرده می شود. در چنین حالتی ما در خدمت مدارس هستیم نه مدارس در خدمت ما و معمولا این خدمت ابزاری است.
اساسا می توان اظهار داشت كه دانش آموزان، به ویژه در دوران ابتدایی، آگاهانه درس می خوانند؟ آیا موفقیت در آزمون ها به ویژه كنكور، آنهم در یك سیستم نابرابر قابل افتخار هستند؟
موفقیت فردی خیر، ولی داستان افراد موفقی كه موفقیت آنها منجر به اثرگذاری اجتماعی، فرهنگ سازی و پویایی شود فرق دارد. افرادی كه به این گونه موفقیت دست می یابند معمولا از خانواده های معمولی هستند كه مدتی را در خارج كشور سپری كرده اند و بعد از تحصیل، بر طبق تعهدی كه به كشورشان دارند بازگشته و آغاز به كار می كنند. بخصوص در حوزه علوم انسانی معمولا كار آنها زمانی آغاز به میوه دادن می كند كه عمری را گذرانده اند تا شناخته شده اند و فرصت چندانی برای انتقال معنا به دیگران ندارند. در علوم پزشكی هم اینگونه است، امروزه امثال دكتر قریب را به ندرت در جامعه می بینیم كه آنهمه در مقابل جاهلیت جامعه اش ایستادگی كند و دلسوزانه پیگیر بیمارانش باشد.
متاسفانه امروزه موفقیت را به این موارد پیوند می زنیم كه فرد در چند سالگی دكترا گرفته، چقدر درآمد دارد و چند كتاب نوشته در صورتیكه این شكل موفقیت كاملا یك مفهوم فردی است و در یك سیستم ناعادلانه شكل گرفته، پس قابل افتخار هم نیست.
نظام آموزشی، جامعه و محیط، همه ما را وادار به رقابت می كنند. از دوران پیش دبستانی تا آخر عمر برای ما رقابت می تراشند و اگر كسی رقابت نكند حذف می شود در صورتیكه شاید یك نفر علاقه ای به رقابت نداشته باشد، آیا جامعه با وادار كردن افراد به رقابت حقوق طبیعی ایشان را نقض نمی كند؟
اساسا این كار نقض حقوق طبیعی انسان هاست. خیلی جالب است كه در گذشته افرادی مثل مهدی آذریزدی یا توماس ادیسون هیچگونه تحصیلات آكادمیك نداشته اند ولی موفق شدند بدون داشتن مدرك دانشگاهی اقدامات موثری در جامعه صورت دهند.
در واقع بستر و ساختار جامعه در زمان آنها به شكلی بوده كه بدون ستاندن مدرك می توانستند باوجود مخالفت والدینشان حرف هایشان را در معرض قضاوت دیگران قرار دهند، ولی امروزه ساختار جامعه چنین اجازه ای را به افراد نمی دهد.
حرف های یك شخص مثلا در علوم اجتماعی تنها زمانی مورد توجه قرار می گیرند كه در ابتدای نام او عنوان "دكتر" قرار بگیرد، ولی اگر كسی لیسانس علوم اجتماعی داشته باشد ولی اهل مطالعه باشد نمی تواند به جایگاه آذریزدی برسد چون ساختار جامعه این اجازه را به او نمی دهد. ساختار موجود، آموزش را برخلاف قانون اساسی به منابع قدرت و ثروت پیوند زده و مردم مجبورند برای ادامه زندگی وارد این رقابت شوند.
در چنین شرایطی آیا افراد می توانند ادعا كنند " من" عامل رسیدن به جایگاهی هستم كه در آن قرار دارم؟
غالبا در محیطی كه همه چیز بر اساس مادیات سنجیده می شود، معمولا افرادی كه به مدارج بالا دست پیدا می كنند، تهی از هویت اجتماعی و معنای درونی بوده و به صورتی فردگرا هم هستند، بدون نیاز و علاقه تحصیل می كنند و تنها هدف شان كسب درآمد است. هنگامی كه فردگرایی در جامعه تا این حد گسترش پیدا كند طبیعتا چنین اظهارنظرهایی نیز توسعه می یابند.
اگر كسی نخواهد "آجر دیگری در این دیوار" باشد، مطرود می شود و مثل یك عنصر معیوب از سیستم كنار گذاشته خواهد شد. همگی مجبور هستیم در یك میدان بازی نماییم، با این حساب تغییر چگونه شروع می شود؟
در قرن هجدهم اروپا محافلی پدید آمدند كه متون قدیمی را می خواندند و درباره آنها صحبت می كردند. بحث كردن آنان موجب پیدا شدن معنا شد و مفاهیم متعارض را در جامعه شكل داد. كار فكری روشنفكران آن دوران در نهایت موجب ایجاد آنتی تز شد كه مسیر جامعه را به انقلاب كبیر فرانسه ختم كرد.
ولی سیستماتیك كردن و نظام مند كردن همه ارزش ها موجب می شود كه بحران فكری و تحول رخ ندهد و صرفا به تكرار مكررات بپردازیم كه در چنین شرایطی باوجود اینكه دانش مان اضافه می شود، هیچ اتفاقی رو به جلویی در جامعه رخ نمی دهد.
رسانه ها در اینجا نقش بسیار مهمی دارند و برای شكل گیری معناهای مشترك و تبدیل كردن یك دغدغه و خواست عمومی به یك آنتی تز در مقابل ساختارهایی كه سبب تقویت بی عدالتی می شوند، بسیار كمك كننده خواهد بود.
از طرفی بازگشت به قانون می تواند این فضا را تغییر دهد. در مورد آموزش، اصولی در قانون اساسی آمده ولی باید دید كه آیا همت جامعه در جهت این اصول است یا خیر. حتی در مواردی می توان قانون اساسی را در صورت نیاز بازبینی كرد. حقوق اساسی مردم آموزش، پوشش، خوراك و مسكن می باشد و باید محقق شود.



1398/11/07
20:50:01
5.0 / 5
4885
تگهای خبر: تحصیل , تخصص , دانشجو , دانشگاه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۴
کنکور دکترای هنر
phdhonar.ir - تمام حقوق برای كنكور هنر محفوظ است

كنكور هنر

کنکور دکترای هنر